سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار ، و درون آن زهر مرگبار . فریفته نادان دوستى آن پذیرد ، و خردمند دانا از آن دورى گیرد . [نهج البلاغه]
طلبگی
 
مبانی فلسفی عرفانی انسان شناسی احمدی نژاد

 مهدی نصیری روزنامه نگار در مطلبی با عنوان "نقدی بر انسان شناسی آقای رییس جمهور! " به بیان حرف هایی پرداخته، حجت الاسلام شریف زاده در روزنامه ایران در یادداشتی با عنوان " انسان از منظر احمدی نژاد" به ادعاهای نصیری پاسخ داده است:

 

 

تاکنون تصور می‌کردم که سایت‌های اقتدارگرا در تطبیق سخنان دکتر احمدی‌نژاد و مهندس مشایی بر اندیشه‌های عرفانی و کشفیات عقلانی امام خمینی (قدس سره) ضعیف و ناتوان هستند و برای همین است که نادانسته و ناآگاهانه برچسب انحراف می‌زنند و بازگوکنندگان اندیشه‌های امام را منحرف می‌نامند؛ ولی پس از انتشار وسیع نوشتاری در نقد انسان‌شناسی دکتر احمدی‌نژاد، پی بردم که آنها با اصل تفکر فلسفی- عرفانی امام خمینی (قدس سره) مخالفند و شاید خدای ناخواسته در آینده‌ای نه چندان دور، تراژدی آب نخوردن از کوزه مرحوم مصطفی خمینی به جرم آنکه پدرش فلسفه تدریس می‌کرد را تکرار کنند، مگر نه آنکه خط تحجر و اخباری‌گری و قشری مسلکی در طول تاریخ، فیلسوفان و عارفان را منحرف نامیده و تکفیر کرده و سپس به‌دار مجازات ‌آویخته است؛

 

چه فرهادها مرده در کوه‌ها / چه منصورها رفته بر دارها (علامه طباطبایی)

 

اما چه ناصواب رفته‌اند آن دسته از سایت‌هایی که یک «درس ناخوانده» را بر کرسی داوری دانش نشانده و قلم‌فرسایی او را در نقد ستارگان عالم دانش و حکمت، منتشر ‌ساخته  اند، آن هم تنها و تنها به خاطر آنکه او در نقد دکتر، حال چه نوشته، مهم نیست، مهم آن است که در نقد احمدی‌نژاد نوشته است اگرچه بر میراث فلسفی و عرفانی ما تاخته و به باورهای فلسفی- عرفانی امام خمینی (قدس سره) حمله کرده باشد. آه و افسوس کنونی من از حقارت مطالب این مقاله نیست، بلکه از پوشش دادن این اندیشه علیل توسط کسانی است که سنگ ولایتمداری به سینه می‌زنند. آیا این رسانه‌ها نمی‌دانند که رهبر عظیم‌الشأن ما تا چه اندازه در حوزه علمیه قم از عمق جان، ندای اشاعه حکمت و فلسفه و عرفان سر داده و از فضلای حوزه خواسته که از فلسفه غفلت نکنند. آخر با کدامین جرأت در برابر سفارش حکیمانه رهبر، کلمات بی‌ریشه یک فرد را در سطح وسیع منتشر می‌سازید؟ آیا مخالفت با احمدی‌نژاد و مشایی، چشم شما را چنان کور ساخته که امام و رهبرتان را فراموش کرده‌اید؟! آیا حق دارید که از بیت‌المال برخلاف اوامر امیر بیت‌المال، هزینه کنید؟! اکنون کمی هم به نقد کلمات این مقاله بپردازیم اگرچه آن را شایسته نقد نمی‌دانم ولی اشاعه و انتشار رسانه ای آن مرا بر آن داشت که اندکی روشنگری کنم تا غبار شبهه‌ بر عقل و جان خوانندگان ننشیند. آنچه می‌نویسم، فشرده‌ای به غایت مجمل از دریای مطالبی است که عارفان در این باب بیان کرده‌اند تا معلوم شود که نویسنده مقاله پیشگفته از درک مقصود عارفان هم قاصر است و با الفبای این مقولات هم آشنا نیست چه رسد به آنکه بخواهد نقدی کند و اشکالی بگیرد. همچنین از فقهای عظیم‌الشأن که استاد برداشت از ظواهر قرآن کریم و کلمات حضرات معصوم(ع) هستند، تقاضا می‌کنم اجازه ندهند که هر کس خود را مستنبط از ظواهر کتاب و سنت معرفی کند. اما فشرده‌ای از نقد مقاله: مهدی نصیری نقد خود را از خداگونه شدن انسان آغاز کرده و پیش از آن فضیلت و شرافت را ویژه انسان‌های موحد و مؤمن معرفی می‌کند. او می‌گوید: «وقتی ما از خداگونه بودن و خداگونه شدن انسان سخن می‌گوییم و او را جامع اسماء و صفات الهی می‌نامیم، حتی اگر بتوان آن را تعظیم انسان دانست، قطعاً مرادف با تشبیه و تحقیر ذات قدوسی الهی است...»

 


 

استعداد اسماء و صفات الهی در انسان به امانت گذارده شده است


 

پرسش آن است که آیا دکتر احمدی‌نژاد انسان را جامع اسماء و صفات الهی دانسته یا او را واجد ظرفیت اسماء و صفات دانسته است؟ کافی است یکبار دیگر کلماتی را که خود نویسنده در آغاز مقاله اش از رئیس‌جمهور نقل کرده بخوانید تا به ضعف نویسنده پی ببرید. آخرکسی که تفاوت بین استعداد و فعلیت را متوجه نشود، چگونه می‌تواند مطالب فلسفه و عرفان را در این باره فهم کند؟ در کلام آقای احمدی‌نژاد که خود نویسنده آن را حکایت کرده است، کجا سخن از جمع اسماء و صفات الهی در انسان زده شده است: وی گفته است «استعداد اسماء و صفات الهی در انسان به امانت گذارده شده است.» آخر جناب نصیری بین جمع اسماء و صفات الهی در کسی و استعداد اسماء و صفات در او فرق بسیار است. عرفا نمی‌گویند اسماء و صفات الهی در انسان جمع شده است، آنها می‌گویند به انسان ظرفیت و قابلیت همه اسماء الهی داده شده است مثل استعداد درخت خرما شدن که در یک هسته خرما قرار دارد. آیا وجود این استعداد در هسته خرما به معنای درخت خرما بودن آن است؟! جناب نویسنده! اگر این استعداد در انسان نباشد که رشد و حرکت به سوی اسماء و صفات الهی غیر‌ممکن خواهد بود و دیگر فرقی بین مؤمن و غیر‌مؤمن در این‌باره وجود نخواهد داشت. وقتی استعداد درخت خرما شدن در چیزی نباشد، دیگر فرقی بین دانه گندم و دانه جو در این‌باره نیست، نه دانه گندم، درخت خرما می‌شود و نه دانه جو. دوم آنکه فرق بین مؤمن و غیر‌مؤمن در این هم نیست که به یکی استعداد اسماء و صفات الهی داده شده و به دیگری داده نشده است، چرا که این خلاف عدالت خداوندی است. فرق انسان‌ها در این است که برخی استعداد خود را شکوفا می‌سازند و گروهی نمی‌سازند. آنکه شکوفا می‌سازد، خداگونه می‌شود و آنکه نمی‌سازد، خداگونه نمی‌شود.


اما جناب نصیری، شکوفا ساختن این استعداد، هرگز به تشبیه و تحقیر ذات قدوسی الهی نمی‌انجامد، زیرا شکوفایی این استعداد از نگاه عارفان، متفاوت با آن چیزی است که شما فهمیده‌اید. شما پنداشته‌اید که این شکوفایی به این معنا است که انسان هم می‌تواند صاحب اسماء و صفاتی همچون اسماء و صفات خدا شود و با کسب آنها همسان و همتای خدا ‌گردد، در حالی که آنچه عارفان جلیل‌القدر گفته‌اند همتایی و همسانی نیست بلکه آینه شدن و خدا نما شدن است. آنها بر این باورند که انسان وقتی از زندان منیت و حصار خودبینی آزاد شود، دیگر خود را نمی‌بیند و خود را عرضه نمی‌کند، بلکه آینه بی‌غباری برای نشان دادن خدا می‌شود.


فارغ از خود شدم و کوس انا‌الحق بزدم / همچو منصور خریدار سر‌دار شدم

 


 

خداگونه شدن نه به معنای همتای خدا شدن است، بلکه به معنای آینه تمام‌‌نمای خدا شدن است


 

 آینه که خود را نشان نمی‌دهد، تنها جلوه کسی را نشان می‌دهد که در برابرش ایستاده و شما صورتی را که در آینه افتاده همگون با صاحب صورت می‌خوانی. امیرمؤمنان علی علیه  السلام آنگاه که خود را هیچ می بیند و همه کمالات از جمله حیات را از خود سلب می  کند (مناجات مسجد کوفه)، آینه تمام نمای خداوند می  شود و جز خدا از رفتار و گفتار او دریافت نمی  شود و یادکردن از او به گفته رسول خدا صلی­ الله علیه وآله یاد کردن از خدا و عبادت می‌شود که: «ذکر علی عباده» و «ذکرنا ذکرالله» و این بسیار متفاوت با باور اومانیست های غربی است که دنبال همتا و همطراز برای خدا می‌گشتند و کتاب «وقتی که خدا مرد» و «ابرمرد» می‌نوشتند؛ ابرمرد را انسانی معرفی می  کر‌دند که خدا را کنار زده و جای او را گرفته است. آخر از خودبینی خداگونگی حاصل نمی‌شود. خداگونه کسی است که حصار خودبینی را بشکند و از بند خویش آزاد شود تا خدانما شود. آقای نصیری خدانما کسی است که دیگر از او خودی باقی نمانده تا با آمدنش، خدا تحقیر شود؛ بلکه او برای تعظیم خدا نیست و نابود شده است؛


این دگر من نیستم من نیستم/ حیف از آن عمری که با من زیستم


آخر این چه واژه مضحکی است که شما جعل کردید و عده‌ای را «اومانیست فیلسوف عارف مدرن» می‌خوانید. سخن گفتن از مجانست و مشابهت و مسانخت، نشانگر عدم دریافت حقیقت از مطالب عارفان است و البته سخن بی‌عمق و ریشه، نتیجه‌ای جز بهتان و دروغ در پی ندارد. آخر عارفان که خداگونه شدن را در فنا تعقیب می‌کنند، چگونه تشبیه‌گر می‌شوند؟ مگر شما نمی‌دانی که در هر تشبیهی، وجود مشبه و مشبه‌به و وجه شبه لازم است و در فنا، خبری از مشبه و وجه شبه نمی‌ماند «و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام» او می‌ماند و انسان در او فانی می‌شود یعنی در بی‌نهایت غرق می‌شود. جانشین خدا شدن هم به همین معنا است نه به معنای جای خدا را اشغال کردن. نخست آنکه چه کسی انسان را خلیفئ‌الله خوانده است که شما بر او خرده گرفته‌ای؟ عرفا انسان را واجد ظرفیت و استعداد خلیفئ‌الهی دانسته‌اند یعنی همان استعداد خداگونه شدن و این با فعلیت تفاوت بسیار دارد.


 

سخن در این است که به انسان استعدادی داده شده که به هیچ آفریده‌ای داده نشده است نه آنکه نوع انسان، آنگونه که شما به غلط نسبت داده­ ای، خلیفئ‌الله باشد.


آخر این برداشت‌ها از کجاست؟ خداوند انسان را با ظرفیتی والا آفرید، ظرفیت الهی «فطرئ الله التی فطرالناس علیها»، این آفرینش به اندازه‌ای ارزنده بوده است که خداوند به خود تبریک گفته و خود را تحسین کرده است «فتبارک الله احسن الخالقین» آیا خداوند بیکران به سبب کدامین آفرینش به خود آفرین می‌گوید؟ به نظر شما آفرینش چه چیزی تبریک خدا به خود را اقتضا می  کند؟ آفرینش درختان، کوه ها، آسمان، زمین یا انسان؟ چرا؟ چون از بین همه موجودات این انسان است که ظرفیت همه اسماء الهی را دارد و می  تواند نشانگر خدا باشد (دقت کنید می­ تواند نه آنکه هست) البته همه آفریدگان خدا نشانه او هستند ولی آیا استعداد نشانگری در همه یکسان است.


جناب نصیری شما از نگاه به یک دانه گندم همان اندازه خدا را می­‌بینی که از نگاه به حضرات معصوم علیهم السلام. این برترین ظرفیت هستی است که فقط به انسان عطا شده است تا چگونه قدر بشناسد. «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» آیا می‌پنداری که ماده کوچکی هستی درحالی که در تو هستی برتر پیچیده شده است.»


 

سخن در ظرفیت است که به همه انسان ها داده شده است


 

 این ظرفیت، نعمت بزرگی است که باید شکر آن را به‌جا آورد و اگر شکرش به‌جا آورده نشود، بازخواست در پی خواهد داشت. آقای نصیری یک بز نمی‌تواند با تلاش از اولیای خدا شود؛ ولی شما می‌توانی، حال اگر با این حال نکوشیدی و ظرفیتت را از بین بردی، بازخواست نمی‌شوی؟ حسرت نمی‌خوری؟ آیا شما شاکر چنین نعمتی هستی؟ اکنون از شما می‌پرسم این ظرفیت و استعداد، ارزنده هست یا نیست؟ آیا شما این ظرفیت را فاقد ارزش می‌دانی؟ البته این ارزش، ارزش سرمایه‌ای است که خدا به انسان داده و برای او مسئولیتی بس سنگین به دنبال می آورد و برای همین بار امانت بر دوش انسان بیچاره می‌ گذارند؛


آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من بیچاره زدند


اما آنچه انسان را به بهشت می‌برد، ارزش افزوده‌ای است که با شکوفا کردن این استعداد حاصل می‌شود. او باید بکوشد قدر این نعمت را با شکوفا ساختنش از راه ایمان و عمل صالح بشناسد. اکنون می‌توان به خلط وسیع مفاهیم و عدم درک صحیح از ارزشگذاری جناب نصیری‌ پی برد. آخر این چه حرفی است که شما در مخالفت با عارفان گفته‌ای که: «انسان تنها و تنها با شرط ایمان و عمل صالح است که ارزش می‌یابد و مورد تمجید واقع می‌شود و نه به صرف انسان بودن» مگر عرفا وقتی از ارزش ذاتی انسان سخن گفته‌ اند، این ارزش را عامل تمجید از او و ورودش به بهشت معرفی کرده‌ اند که شما از ایمان و عمل صالح به‌عنوان ملاک ارزشمندی یاد کرده‌ ای؟! آنها از ارزش نعمت والایی سخن گفته‌­اند که به هیچ آفریده‌ ای عطا نشده است. جناب نصیری انسان به صرف انسان بودن، ارزشمند است اما این ارزش به پای پروردگار و خالق او نوشته شده است، چون او این سرمایه ارزشمند را آفریده است و برای آن به خود تبریک گفته است. او این موجود گرانبها را در احسن تقویم آفریده است، پس سرمایه انسانی ارزنده است و ارزشمندتر از هر آفریده دیگر می‌باشد اما آن ارزشی که انسان را به سبب آن تمجید می‌کنند و پاداش می‌دهند، به سبب ایمان و عمل صالح حاصل می‌شود، یعنی به سبب شکوفا کردن این استعداد ارزنده پدید می‌آید. شما همان طور که از آغاز بین استعداد و فعلیت فرقی ندیده‌ای و نتوانسته‌ای بین خداگونگی اومانیستی و خداگونگی عرفانی تمایزی بگذاری، تفاوت ارزشمندی کار خدا (که آفرینش ظرفیت والای انسان است) و ارزشمندی کار انسان (که شکوفا ساختن استعدادش است) را متوجه نشده‌ای و این نشانگر ضعف مبانی منطقی شما است.


کار آقای نصیری به جایی رسیده که در مبادی و مناشی باورهای عرفانی تحلیلگری هم می‌کند و خاستگاه افکار عرفا را تعیین و شناسایی می‌کند و همه این باورها را برآمده از «وحدت وجود و موجود» می‌داند.


 

 نخست باید گفت: عارفانی که معتقد به وحدت وجود هستند حقیقت وجود را منحصر در ذات خداوند می‌دانند


 

هر چه غیر خدا را فقط ظل و سایه و اعتبار و شأن خدا می‌دانند که به این ترتیب، دیگر نباید جناب نصیری در درک رابطه سایه و صاحب سایه با مشکل جزء و کل روبه‌رو شود و احادیث نفی جز از خدا را برای نقد عرفان ردیف نماید و بفهمد که مقصود از اصل و فرع چیست.


اگر کسی هم در عبارتی بگوید سایه جزء صاحب سایه است مقصودش این نیست که به‌دلیل آنکه هر کلی از اجزایش تشکیل شده است، پس صاحب سایه از این جزء و دیگر اجزا تشکیل شده است، بلکه مقصود آن است که سایه نمی‌تواند جدای از صاحب سایه هویتی داشته باشد، چون تنها با او، معنا پیدا می‌کند و بدون او بی‌معنا است. مثل آنچه از امیرمؤمنان علی علیه السلام در تعریف حرف نقل شده که وجودش در غیرش می‌ باشد. فیلسوفانی مثل صدرالمتألهین در تبیین رابط بودن وجود مخلوقات نسبت به پروردگار، با دقت به تشریح این مطلب پرداخته‌ اند که بر جناب نصیری لازم است به اهل فن در این رابطه مراجعه کند. در پایان یادآور می‌‌شوم که آنچه آوردم فشرده ای بسیار مجمل از مطالب حکیمان و عارفان در این باب بود و تفصیل آن، محتاج نگارش کتابی مفصل است؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


والسلام علی من ‌اتبع الهدی


نوشته شده توسط وحید 91/2/21:: 1:54 عصر     |     () نظر